۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

پست مدرن و تعلیم و تربیت

تعريف پست
مدرن اولين استفاده از واژه ي پست مدرن به قبل از سال 1926 برميگردد ولي ميتوان آنرا تا دهه 1870 دنبال کرد يعني زماني که اين واژه توسط جان واتکينز1 و چايمن2 هنرمند بريتانيايي بکار رقت (اپيگنانسي3 1380،ص3).با اين حال افرادي که در باره چيزهايي مثل پست مدرنيزم فکر ميکنند ،هنوز دراين خصيصه باهم اتفاق نظر ندارند که آيا پست مدرنيزم گسست از مدرنيزم است يا تداوم واستمرار مدرنيزم يا هر دوي آن(پاول4 1379،ص13).
البته برخي برآنند که هرگونه تلاش براي به نظم درآوردن وتعريف کردن پست مدرنيسم سازگار با ماهيت آن نيست ،چرا که از صفات بارز فرهنگ ونگرش پست مدرنيسم اعقاد به عدم پيوستگي ونامشخص بودن درجها معاصر است.
تاريخچه ي پست مدرن
طي سالهاي دهه 1960-1970 ميلادي در اروپا شاهد سر برآوردن جريانات فکري ونظري متعددي در حوضه هاي مختلف دانش بشري به ويژه در علوم انساني و علوم اجتماعي هستيم. جرياناتي که با عروج خود افول جريانات پيشين را دربر داشتند.از جمله مهمترين اينها ميتوان به ظهور مکتب پساساختارگرايي (پساساختارگرايي جنبشي است همرا با موجي از متفکران فرانسوي ژاک دريدا1،رولان بارت2،زيل دلوز3 ،فليکس گاتاري4 وميشل فوکو5 .پسا ساختار گرايان بر آنند تا تمامي حوضه هاي دانش تاريخ مردم شناسي ادبيات روانشناسي ونظاير آن را متني وبافتمند تلقي نمايند اين به معناي آن است که دانش صرفا از مفاهيم تشکيل نشده است). در اواخردهه 1960و اويل دهه 1970در حيات روشن فکري فرانسه اشاره کرد. ،که در واقع بسط وگسترش جريانات انتقادي دربرابر ساختارگرايي به شمار ميرود. بستر ها وپايه هايي که مکتب پساساختار گرايي در عرصه هاي مختلف بوجود آورد درواقع راه را براي ظهور وسربر آوردن جريان نيرومند وچالش برانگيز ديگري فراهم ساخت که حتي به تدريج توانست پساساختارگرايي و ديگر جريانات سازنده آنرا نيز تحت شعاع خود قرار دهد. اين چالش نيرومند چيز ي نبود جز پست مدرن.که اصول ومباني آن تقريبا همان اصول ومباني پسا ساختار گرايي است.بدين ترتيب پست مدرن طي سالهاي سه دهه آخر قرن بسيتم سر برآورد .و در تمامي حوضه هاي هنر معماري نقد ادبي فيلم و...پست مدرن واکنشي عليه مدرنيسم است(نوذري 1370،ص181).در عصر روشنگري متفکران بسيار خوش بين بودند که با استفاده از ارزشهاي جهانشمول علم عقل ومنطق ميتوانند از شر تمامي اسطوره ها خرافات واعتقادات متعددي که بشريت را از پيشرفت باز ميدارند رهايي يابند .آنها احساس ميکردند که. اين امر نهايتا بشر را از چنگال فقر نکبت بدبختي خرافات دين وهر گونه رفتار غير عقلاني واعتقادات موهوم وبي پايه رها وآزاد خواهد ساخت اما روشنگري به آمال خود نتوانست برسد. در عصر پست مدرن ارزشهاي قرن هيجدهمي و عصر روشنگري از هم دور ميشوند (عقل وپيشرفت )و مرکز ها ديگر تاب تحمل ندارند .
مختصات پست مدرن
(مرکز گرايي دريدا ،شالوده شکني ليوتار1،سرمايه داري پيشرفته ي جيمسون2 و فرا واقعيت مصرف گرايِ بورديا3)
بنا به عقيده دريدا تمام انديشه ها وتفکرات غربي بر ايده وجود يک مرکز استوارند يک منشا، يک خواستگاه ،يک حقيقت، يک نقطه ثابت، يک خدا ويا يک جوهره .ازنظر دريدا اشکال اين مراکز اين ايست که سعي دارند چيزها را از شمول خود خارج کنند ،چيزي به درون خود راه ندهند .مراکز با اين کار ديگران را ناديده ميگيرند سرکوب ميکنند يا آنان را به حاشيه ميرانند .اگر شما داراي فرهنگي هستيد که مسيح در مرکز نشانه ها وشمايل هاي آن قرار دارد در آن صورت مسيحيت مرکز آن فرهنگ به شمار ميرود و بودايي ها ،مسامانان ،يهوديان وهر فرد متفاوت ديگر در حاشيه قرار خواهد گرفت . بدين ترتيب اشتياق وميل وافر بابت داشتن يک مرکز تقابلها وتضادهاي دو گانه اي را ميپروراند که در يک سمت تقابل مرکز قرار ميگيرد ودر سمت ديگر حاشيه .وانگهي مراکز خواهان تثبيت يا منجمد ساختن بازي تقابل ها وتضاد هاي دو گانه هستند .زن ومرد يکي از اين تقابل هاست.به نظر دريدا هيچ گونه دسترسي به واقعيت نداريم مگر از طريق مفاهيم کدها ومقولات ومغز يا ذهن انسان نيز از طريق ساختن زوج هاي مفهومي مانند مورد فوق کار ميکند . شما متوجه ميشويد که چطور يک عضو اين زوج برتر ،ممتاز ومقدم به شمار ميرود .هر چيزي که در مرکز قرار دارد سعي دارد يه ما بگويد که تنها وقعيت هستند وتمامي ديدگاه ها را سر کوب ميکنند(پاول 1379،ص50) ]اين پديده در روانشناسي با عنوان نوسان ادراک مورد بحث قرار گرفته که ذکر ميکند ذهن ما در يک زمان قادر به اين نيست که در زمان واحد يک پديده را از دو منظر درک کند ودچار نوسان ادراک ميشود ودر هر زمان يک ادراک در مرکز توجه قرار ميگيرد . بنا به نظردريدا تمام زبان ها ومتون هنگامي که شالوده زدايي شدند چنين هستند .در غير اينصورت به سمت ثبات، نهاديهنه شدن ،مرکزيت يابي واقتدار گرايي ميل خواهيم کرد .زيرا ما در شرايط اضطرار وتشويش همواره به ايجاد يا ساختن مراکز جديد ،ملازم و همراه ساختن خود با اين مراکز جديد ،وبه حاشيه راندن آنهايي که با ارزشهاي مرکزي خود مغايرت دارند اقدام ميکنيم.اگر بتوانيم ياد بگيريم که در باره خودمان به عنوان هويت هايي همواره از پيش تجزيه شده وگسسته از هم بينديشيم درآن صورت ميتوانيم تقابل سنتي دو گانه يا دو قطبي بين خود وديگري را شالوده شکني1 و ساختار زدايي کنيم. تقابل هايي نظير جسم _ذهن ، طبيعت_فرهنگ ، مونث_ مذکر ، بدوي_ متمدن ، نمود_ بود ، جزئ _کل ، ساخته_ سازنده.مطايق با نظر فردريک جيمسون پست مدرنيزم بايد متضمن روشي براي ترسيم ونقشه پردازي درباره محيط ها ومحدوده هاي جديد وگيج کننده ي جوامع ودوران هاي سرمايه داري پيشرفته ي صنعتي متاخر ما باشد .همچنين مطابق با نظر بورديا ،پست مدر نيسم جريان ايما‍ ها وتصاوير ما ورائ تکنولو‍ژيکي در فرا واقعيتي مصرف گرا است، که ما تنها ميتوانيم خود را به گونه اي منفعلانه تسليم آنها سازيم .
نيچه، فرويد و مارکس
پست مدر نيست ها عقايد واصول مدرنيستها را از قبيل حقيقت مطلق ،پيوستگي ووحدت رارد ميکنند ،واز سوي ديگر ،به تعدد فرهنگي نسبيت وکثرت نظردارند ومخالف عقل گرايي علمي ودست يابي به وحدت اجتماعي ،سياسي وفرهنگي درعصر مدرن هستند .فلاسفه پست مدرن اولين کساني هستند که به وجود آگاهي کاذب پي بردند .اين بدان معناست که تصور اين که عقل وذهنيت منعکس کننده حقيقت است ،باطل است وبرعکس ،آگاهي ميتواند نه تنها منعکس کننده ي حقيقت نباشد،بلکه آنرا تحريف هم بکند .آنها بافلسفه کانت که اساس وپايه جامعه مدرن است، و عقل رابه عنوان سرچشمه حقيقت ميپذيرد ،مخالفند وميگويند دنياي حقيقي مستقل از ادراک ما وجود ندارد واين حقيقتي که به آن باور داريم ساخته ذهن ماست .اين نظريه ي ((آگاهي کاذب)) راميتوان در نظريات مارکس، فرويد ونيچه جست وجو کرد. مثلا مارکس اعتقاد داشت که آگاهي کاذب چيزي نيست جز ايدئولو‍ژي، بسياري از عقايد ما منعکس کنده واقعيت نيستند و واقيات به نفع طبقه حاکم تحريف ميشوند .فرويد ميگويد :که آگاهي ما تحت تاثير ناخودآگاه قرار ميگيرد وگاهي به شکل بيماري رواني ظهور ميکند، پس به عنوان منشا واقعيت وعينيت نميتواند باشد.نيچه در ظهور پست مدرنيسم نقش حياتي داشته است .نيچه اعتقاد دارد: چيزي به نام عينيت وجود ندارد به خصوص عينيت علمي ،آنچه هست تفاسيريست که از ديدگاه هاي مختلف بيان شده است .حقايق چيزي نيستند مگر دروغهايي سود مند. ما با مفاهيم عقلاني خود به جهان به جهان نظم ميدهيم تا به بقاي خود ادامه دهيم ،اما اين کار چيزي نيست جز تحريف واقعيت .نتيجه چنين فلسفه اي ظهور نهيليسم بود .يعني تصور مااز جهان خارج بي پايه وبي بنياد است ودر هستي چيزي جز نيستي وجود ندارد.
بسياري از گفته هاي نيچه رادر عقايد پست مدرن ميتوان دنبال کرد .مثلا اعتقاد به کثرت وتعدد دنيا ، نسبي بودن ديدگاه ها ،واينکه : جهان چيزي نيست جز افسانه اي که ماميسازيم .انسان افسانه ميسرايد وبه آن ادامه ميدهد احتياجي ندارد اين مفاهيم رادر پشت کلماتي همچون واقعيت وعينيت پنهان کند .هايدگر اعلام ميدارد ما محسور در زبان هستيم ،وزبان نميتواند بر واقعيت خارجي دلالت کند .اگر واقعيت رادادهاي خارج از زبان بدانيم راهي براي شناخت آن نخواهيم داشت .واقعيت تنها واژه اي است درون زبان که توانايي خروج از محدوده زبان راندارد .نيچه پيشتر چنين اعلام کرده بود که تلاش براي گذشتن از زبان به معناي توقف انديشيدن است(مقدادي 1378،125) . لذا فرويد نيچه ومارکس ما را در محاصره ي کار تاويل که همواره بر خود بازتاب ميشود قرار داده اند وبدين ترتيب در گرداگرد ما وبراي ما ،آيينه هايي قرارداده اند که تصوير هايي را به ما منعکس ميکند وجراحتهاي پايا ن ناپذير همين تصوير ها خود شيفتگي امروز ما را شکل ميدهند. مارکس فرويد ونيچه نشانه هارا در جهان غرب تکثير نکرده اند وبه چيزي فاقد معنا ،معناي تازه اي نبخشيدا اند .در واقع آنان در کل ماهيت نشانه وشيوه تاويل پذيري نشانه را تغيير داده اند.در سده شانزدهم نشانه ها به گونه اي همگون در فضايي که خود نيز در تمام جهت ها همگون بود چيده ميشدند .نشانه هاي زميني به آسمان ونيز به جهان زير زميني گسيل ميشد واين نشانه ها از انسان به جانور از جانور به گياه وبه عکس رجعت ميکرد .از سده نوزدهم به بعد با فرويد، مارکس ونيچه نشانه ها در فضايي بسيار متمايز وبر مبناي بعدي طبقه بندي شدند که ميتوان آنرا بعد عمق ناميد ، البته به شرط آنکه منظور از عمق نه درونبود بلکه برعکس برونبود باشد( فوکو1926_1984). ودر پاين بايد ذکر کرد که بازيابي انديشه هاي فرويد و مارکس به استناد تفسير هيدگر از انديشه هاي نيچه زمينه ظهور مکتب پست مدرن رافراهم کرد
پست مدرنيسم و تعليم و تربيت
پست مدرنيسم به همان اندازه که در نگاه فلسفي اجتماعي خود گسترده و در قسمت هايي مبهم مي باشد در تعليم و تربيت نيز ديدگاه منسجمي ندارد. ولي با اين وجود مي توان خطوط کلي تربيت را با توجه به آنچه که از ديدگاه متفکران اين رويکرد بدست مي آيد، ترسيم کرد. از نکات مورد توجه پست مدرنيسم در عرصه تعليم و تربيت ارج نهادن آنها به اقليت هاي قومي، نژادي و جنسيتي و همچنين حمايت از تربيت چند فرهنگ گرا است. (نجاريان، پاک سرشت، صفائي مقدم، 81) پست مدرنيسم با پذيرش برابري همه فرهنگها درصدد است به تکثر فرهنگي از طريق تعليم و تربيت دامن بزند. (حسيني، 87) تعليم و تربيت آرماني از نظر پست مدرنيست ها تعليم و تربيتي است که تاب تحمل شنيدن صداهاي ديگر بجز صداي فرهنگ مسلط را داشته باشد. (همان منبع)
فرميهني فراهاني (1383)‌ در کتاب پست مدرنيسم و تعليم و تربيت ضمن بيان اين نکته که امکان طرح و اجراي يک برنامه فراگير و نظام يافته براي رشد و تربيت از ديدگاه مربيان اين رويکرد وجود ندارد، اهداف زير را از مجموع سخنان آنان استخراج مي کند:
- تربيت شهروند انتقادي: تعليم و تربيت بايد به دانش آموزان فرصت لازم را بدهد تا دانش آموزان توان گسترش ظرفيت انتقادي خود را در مواجه شدن با تغييرات سياسي و اجتماعي داشته باشند.
- فراهم کردن شرايطي براي بررسي دموکراسي راديکال: منظور از دموکراسي راديکال، دموکراسي است که بتواند ميان ديدگاههاي مختلف و متفاوت پيوندي عميق برقرار کند.
- تأکيد و توجه بر گفتمان سازنده دانش: گفتمان سازنده دانش بيشتر گفتماني است که در جهت ساختن دانش، به قصد اثبات دانش صورت مي گيرد.
- بررسي تفاوتها و نظامهاي تفاوت به عنوان يک هدف تربيتي: تعليم و تربيت بايد به دانش آموز کمک کند تا نسبت به تفاوتهاي مهمي که قبلاٌ از کنار آنها ساد و بي توجه مي گذشتند حساس شوند.
- بها دادن به عملي بودن دانش: دانش آموزان توليد کننده و مصرف کننده دانش بحساب مي آيند، نه صرفاٌ داننده آن.
- توجه به فرهنگ عمومي و مطالعات فرهنگي: از نظر پست مدرن ها مطالعات فرهنگي ابزاري فراهم مي آورد که معلمان و ساير دست اندرکاران فرهنگي مي توانند به طور انتقادي با قضايا برخورد کنند.
- خود آفرينندگي: ابراز وجود خود از طريق آفرينندگي ممکن است و خود آفرينندگي نيز از طريق نقد فرهنگ و نقد خود.
برنامه درسي پست مدرن
برنامه درسي پست مدرن بر مباحثي تأکيد دارد که موجب افزايش آگاهي فرهنگي، تاريخي، سياسي، بوم شناختي، زيبايي شناختي و الهياتي مي شود.
بدين معني که اين نوع برنامه درسي به بافت و شرايط کلي حيات انسان متکي است. محتواي برنامه درسي بايد به گونه اي باشد که افراد را در فرآيند «شدن» قرار مي دهد. برنامه درسي بايد به دنبال نوعي تربيت تحولي باشد که باعث شود معلمان و دانش آموزان در يک سفر اکتشافي و اميدواري به کشف، به بررسي مسائل بپردازند.
همچنين آگاهي و حساسيت نسبت به مسائل زيست محيطي (بوم شناختي، فيزيکي، اجتماعي، معنوي) بخشهاي مسلمي از پيشنهادهاي پست مدرن در برنامه درسي هستند. برنامه درسي پست مدرن به منظور لحاظ دوباره معلم با يادگيرنده و متن با خواننده گفتگويي (ديالوگي)، مذاکره اي و تعاملي است. (فرميهني فراهاني، 83، صص 138-137).
برنامه درسي پست مدرن با کليت مخالف است يادگيري را منحصراٌ به انتقال دانش نمي داند، ميان رشته اي است، هيچ هدفي را بهتر از از اهداف ديگري نمي داند و تنها ملاک برتري را توجه به تفاوت، تنوع، ابهام و ديگري مي داند، افشاگر است، اما هيچ راه حل نهايي ارائه نمي کند، زيرا نتيجه چنين تلاشهايي را ايجاد نظامي سرکوبگر مي داند. (فاني، 83، ص 72).
سيماي مدرسه پست مدرن
روشن ترين تصويري که مي توان از مدرسه پست مدرن ارائه داد، تصور آن چون يک اجتماع است. اجتماع پست مدرن هميشه در زمان حال قرار دارد و نمي توان آن را در گذشته قرار داد يا چون پروژه اي براي آينده در نظر گرفت. انگاشت اجتماع چون ساختي شناختي ريشه در فرآيند ارتباط و دموکراسي دارد. چنين مدرسه اي سيال است، خود را زير سوال مي برد، از بي توافقي و تضاد نمي گريزد. تنها بر جنبه هاي عقلاني تاکيد نمي شود. تفاوت مدرسه پست مدرن با مدرسه هاي قديمي تر اين است که در اولي کارهاي مشترک و در دومي سنت هاي مشترک عامل پيوند دهنده اعضا خواهد بود. تعامل در مدرسه پست مدرن، بسته و محدود به نظام هاي فکري و ارزشي که هر کس با خود به مدرسه مي آورد نيست بلکه در اين نوع مدرسه نامتجانسي و اختلاف عقيده خواه در قالب نظر باشد يا عمل ستودني است، اين امر مانع هماهنگي و مشارکت نمي شود. گفتمان محور شناخت و حتي وسيله اي براي توليد دانش است. (آهنچيان، 1382).
موضوع هاي درسي پست مدرن
پست مدرن ها موضوعات درسي و مواد نوشتاري را منبعي براي نمايش ايدهها، اطلاعات و نيز جايي براي نقد و ساخت شکني مي دانند. به طور کلي پست مدرنها با جايگاه علم و دانش علمي در جهان کنوني چالش دارد. علم را نبايد عامل اصلي حقيقت و يا برعکس مجموعه اي از نظرات مبهم به شمار آورد. علم در واقع تعهدي است به گفتماني که فهم متقابل را ارتقاء مي دهد. علوم مختلف همچون الهيات و تاريخ داراي روشهاي مختلفي هستند، ولي هيچ کدام نسبت به ديگري برتر يا پست تر نيست. در مجموع نگاه پست مدرنيسم نسبت به علم و پيشرفت علمي اصلاح و بهسازي تئوري است. اين ديدگاه به علم و پيشرفت علمي الزامهاي چندي در تعليم و تربيت دارد. (فرميهني فراهاني، 83، ص 147):
اول آن که چنين نگرشي، روشي براي گريز از مطلق گرايي، سلطه گري و خودکامگي فراهم مي آورد، چرا که دانش علمي بر اين منوال هرگز اعلام نمي کند که نهايي يا حقيقي است.
دوم اينکه ديدگاه اصلاح علم با تئوري مي تواند به طور عملي و مستقيم در کار آموزش و فهم جهان مورد استفاده قرار گيرد و تلاش بايد همواره در جهت اصلاح تئوري و تحقيق پاسخ بهتر باشد. پست مدرنيست ها ترجيح مي دهند در بحث از موضوعات درسي بيشتر از اطلاعات سخن بگويند تا از دانش، چرا که اطلاعات جنبه موقتي دارند و دائم در حال تغييرند.
معلم پست مدرن
در تعليم و تربيت مدرن، معلم يکي از اصلي ترين نقشها را بر عهده دارد. او مسئول يادگيري و سازماندهي محيط يادگيري است، و نيز فراهم کننده شرايطي است که به دانش آموزان کمک مي کند تا به سوي هدف هاي پيش بيني شده حرکت کنند. (همان: 154) به طور خلاصه در اين مکتب:
- معلم انديشمندي رهايي بخش و روشنفکري تحول آفرين به شمار مي آيد که مشخصه هايش شجاعت اخلاقي و نقادي است. او فراهم آورنده شرايطي است که خود و دانش آموزان، تجربياتش را بازانديشي کنند، روابط ظالمانه را بشناسند، بيان کنند و راههايي نيز براي رفع آن ارائه دهند.
- معلمان پيشکسوتان و راهنماياني هستند که نقش هماهنگ کننده تجارب يادگيري را بر عهده دارند. نقش آنها بيشتر آموزش «چگونه ياد گرفتن» به دانش آموزان است.
- معلمان در انگيزه دهي، تسهيل جريان يادگيري، و تسهيل خلاقيت دانش آموزان نقش اساسي دارند.
- دانش آموز و معلم با هم ياد مي گيرند.
روش تدريس پست مدرن
يکي از روشهاي تدريس مورد نظر پست مدرن ها که گاه آنرا جايگزين روش علمي مي دانند، روش ساخت شکني است. (همان، ص 168) هم معلم و دانش آموز بايد شيوه اسخت زدايي را پيشه کنند، و هم مواد و مطالب آموزشي بايد ساخت زدايي شوند. آنها معتقدند که دانش پژوهان بايد تشويق شوند تا راههاي جديدي براي بازنويسي مجدد عناصر و داستانها بيابند تا از اين طريق قادر به يافتن روش جديدي براي قرائت يک متن شون دو آنرا به اجزا و فرعيات تقسيم کنند. (نجاريان، پاک سرشت، صفائي مقدم، 81، ص 101). روش تدريس در پست مدرنيسم را مي توان در موارد زير خلاصه کرد (فرميهني فراهاني، 83، 69):
- تاکيد روي جنبه گفتگويي و دموکراتيک بودن روشهاي تدريس است.
- يادگيري گروهي و هميارانه است و تعامل بين فردي و بين گروههاي کاري مورد تشويق قرار مي گيرد.
- يادگيري مستقل در کنار يادگيري تعاملي مورد توجه است.
- جريان هاي يادگيري جايگزين مواد درسي در برنامه مدرن
- تاکيد روي روش ساخت شکني، شبيه سازي و گفتمان و فراتحليل است.
- آموزش و پرورش گفتگو محور اساس کار است.
دانش آموز پست مدرن
آموزش و پرورش پست مدرنيستي عمدتاٌ دانش آموز محور است. از ديدگاه پست مدرنيسم، يک کلاس درس دانش آموز محور کلاسي است که در آن فرصت هايي براي تعاملات اجتماعي، تحقيقات و مطالعات مستقل، بروز خلاقيت ها و امکان تجربه با سبک هاي مختلف يادگيري فراهم شود. در چنين کلاسي دانش آموز است که دانش را ايجاد و خلق مي کند. او نبايد تسليم کامل و بي تفکر متني شود بلکه بر اساس ساخت شکني، تشويق مي شود که خواننده اي آگاه و انتقادي از اين نکته باشد که اهداف نويسنده هميشه منطبق با واقعيت نيست. مطالعه دقيق متن و خواندن آن به طور انتقادي، از طرفي اين حسن را دارد که اجازه نمي دهد ساختار تحميل شده بر يک مقاله بر بررسي محتواي آن تأثير بگذارد، و از طرف ديگر اين نکته را براي دانش آموزان به اثبات مي رساند که امکانات معني، چندگانه است. در اين ديدگاه دانش آموزان تشويق مي شوند که در هنگام خواندن متون و مقالات، تناقض ها و عدم انسجام ها در آنها را دريابند و بي تفاوت از کنار آنها نگذرد. آگاهي تضادها و تناقض ها در داخل يک متن و دانايي نسبت به آن ها، به توسعه مهارتهاي تحليلي دانش آموزان کمک مي کند. (همان، ص 157)
روابط انساني در مدرسه پست مدرن
مربيان پست مدرن به اهميت روابط انساني فقط از زاويه هاي اجتماعي نمي نگرند، بلکه آنها رابطه و گفت و گو را بنياد شکل گيري دانش و حقيقت مي دانند. روابط انساني در رويکرد پست مدرن تحول پذير، متکثر و پيوسته در حال رشد است. در تفکر پست مدرن، تصميم گيري امري فردي نيست که کسي به تنهايي انجام دهد، بلکه هنجارهاي گروهي، ساختار کاري، انتظارات افراد و ميزان پذيرش مديران، از جمله عوامل موثر بر پديده تصميم گيري در سازمان است. (همان منبع ص 170)
پست مدرنيسم و تعليم و تربيت ما
در جامعه اي که از بخشي از آن ايلي و عشيره اي است و بخش اعظم مردم آن از دستاوردهاي ارزشمند و کيفي تعليم و تربيت مدرن بهره عميقي نبرده اند، آيا بحث تعليم و تربيت پست مدرن جايگاهي دارد؟ آيا در جامعه اي که عقلانيت مدرن، توليد علم و استفاده از فن آوري به مراحل عملي گسترده به ويژه در تعليم و تربيت نرسيده و از برنامه ريزي دريس و برنامه ريزان طراز مدرن بهره مند نبوده، مردان و حتي اکثريت ها از حقوق کامل تربيتي برخوردار نبوده، چه رسد به زنان و اقليت ها و به بحث منافع ملي، هويت ملي و اجتماعي در تعليم و تربيت توجه جدي نشده، پيش کشيدن چنين مباحثي بي اعتنايي به مسائل مبرم تر اجتماعي نيست؟ (فاني، 83، ص 83).
نتيجه گيري
اينکه دنياي ما کارناوالي از جهانبيني هاي رنگارنگ ومتناقض است، مارا به اين نکته رسانده که نگرش وديد ما از واقعيت به اندازه آنچه که زماني به نظر ميرسيد ، واقعي نيست. ما مجبور به درک و شناسايي اين مساله شده ايم که دنياي ما به همان اندازه در برابر روايتهاي کلان مقاومت ميورزد که افراد وگروه ها خواهان آن هستند . ما پي برده ايم که تنها يک واقعيت وجود ندارد .ما به اين نکته رسيده ايم که عقايد وافکارما در باره حقيقت ابدي وهميشگي نيستند. بلکه مصنوع وساخته شده هستند اين عقيده که تنها خدا يهوه است ،يا اين عقيده علمي که ماه جسم مادي است که حول جسم مادي ديگر يعني زمين ميگردد وميتوان به کمک قواعد رياضي آنرا توصيف کرد ،يا اينکه پزشکي غربي از طب گياهي شرقي برتر است ،يا اينکه زن بودن مساوي است با عطر وشيريني وهرچيز خوب ديگر ،يا اينکه نژاد سفيد آريا نژاد برتر است، تمام اينها ساخته ذهن بشر است ،همگي تصنعي وکاذبند.
ما به درک اين نکته نايل شده ايم که در دنياي نشانه ها وعلائم ونمادهاي ساخته دست انسان زندگي ميکنيم ، وبه گونه اي شاد ،سرزنده، هزل آميز ومجازي شروع کرده ايم به بازي بااين نشانه ها وسمبل ها بطوري که به هيچ وجه بنده وبرده آنها نخواهيم شد. اين امر غالبا به معناي پذيرفتن يک روايت کلان است و در عين حال با نگرشي کنايي هزل آميز وانتقادي نسبت به آن .بدين ترتيب ما ميتوانيم بصورت ارادي يک شبه بنياد گراي مسيحي يا مسلمان يا يهود ارتدکس يا کاتوليک باشيم اما با ديدي انتقادي وبه دور از تعصب .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر