۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

هوش هیجانی

چکيده
امروزه هوش هيجاني به عنوان يک موضوع جديد در حوزه روانشناسي مورد توجه قرار گرفته است . مطالعاتي که در اين زمينه انجام شده است مبين نقش هوش هيجاني و مؤلفه هاي آن در جنبه هاي مختلف زندگي فرد همچون پيشرفت تحصيلي ، ازدواج، شغل،روابط اجتماعي و... مي باشد. لذا در بررسي حاضر در ابتدا پس از ذکر تاريخچه و تعريف و تشريح هوش هيجاني و مؤلفه هاي آن، به مبناي زيستي هوش هيجاني خواهيم پرداخت . در ادامه راه هاي افزايش هوش هيجاني و تحقيقاتي که در زمينه هوش هيجاني انجام شده را ، بررسي خواهيم کرد .
واژه هاي کليدي : هوش هيجاني ، مؤلفه هاي هوش هيجاني،دستگاه ليمبيک،بادامه

در حدود 2000 سال پيش افلاطون گفت: تمام يادگيري ها داراي يک زير بناي هيجاني و عاطفي است . متاسفانه تفکر حاکم در اين 2000 سال اين بود که هيجان ها مانع انجام کار و تصميم گيري هستند و و تمرکز حواس را مختل مي کنند .
در دهه هاي 1930 و 1920 ثورندايک از هوشي نام مي برد به نام هوش اجتماعي ايده هوش هيجاني پس از 50 سال بار ديگر توسط گاردنر(1983) دنبال شد . گاردنر با انتشار کتاب (قالب هاي ذهن) خود در برابر ديدگاه هوشمندي (ديدگاهي که معتقد بود مهمترين استعداد افراد بهره هوشي آنهاست) قد علم کرد . به گفته اين کتاب ، هوش واحد يکپارچه اي وجود ندارد که موفقيت در زندگي را تضمين کند . بلکه طيف گسترده اي از هوش که هفت نوع اصلي دارد (کلامي ، رياضي –منطقي ، جسماني ، فضايي ، موسيقي ، درون فردي ، برون فردي) مي باشد . در سال 1980 بود که هوش هيجاني نام فعلي خود را بدست آورد ابتدا سالوي و ماير در سال 1990مفهوم هوش هيجاني را معرفي کردند ، و 5 سال بعد دانيل گلمن در 1995 با انتشار کتاب هوش هيجاني به آن شهرت بخشيد . نظريه هوش هيجاني دانيل گلمن هوش درون فردي و بين فردي (در نظريه گاردنر ) را گسترش داده و بر توانايي شناخت ، درک و تنظيم و نظارت بر احساسات و هيجانات خود و ديگران و استفاده از آن در جهت هدايت افکار ، اعمال و ارتباطات خود و ديگران تاکيد مي کند (لطف آبادي ، 1384 ، ص189). بار آن براي اولين بار در سال 1980 بهره هيجاني را مطرح کرد و در همان سال بر تدريس پرسشنامه هوش هيجاني اگر چه نظريه هوش هيجاني مورد انتقاد برخي از روانشناسان قرار گرفته و آن را نه از مقوله هوش بلکه برخي صفات شخصي شمرده اند (ايزارد 2001) . اما اين نظر در سالهاي اخير مورد توجه روانشناسان تربيتي قرار گرفته و مربيان و معلمان نيز ، به دليل کاربردهاي آن در کلاس درس ، از آن استقبال کرده اند . لذا نظريه هوش هيجاني را نيز بايد مانند ساير نظريه هاي هوش ، مورد توجه قرار داد .
هيجان چيست؟
هيجان ها چند بعدي هستند ، آنها بصورت پديده هاي ذهني ، زيستي ، هدفمند و اجتماعي وجود دارند . هيجان ها تا اندازه اي احساس هاي ذهني هستند به اين صورت که باعث مي شوند به شيوه خاصي (مثل عصبانيت يا شادي) احساس کنيم . اما هيجان ها واکنش هاي زيستي نيز هستند يعني پاسخ هاي بسيج کننده انرژي که بدن را براي سازگار شدن با هر موقعيت که فرد با آن مواجه شده ، آماده مي کنند . هيجان ها هدفمند هستند . مانند گرسنگي که هدفش زنده نگه داشتن سازواره است . هيجان ها پديده هايي اجتماعي نيز هستند و همراه علائمي قابل درک براي ديگران مانند اخم کردن که علامتي است از نارضايتي و ناراحتي يک فرد . با توجه به اين چهار ويژگي جان مارشال ريو در کتاب (انگيزش و هيجان) هيجان را اينگونه تعريف کرده است : هيجان ها پديده هاي احساسي – انگيختگي – هدفمند و بيانگر کم دوامي هستند که به ما کمک مي کنند با فرصتها و چالش هايي که هنگام رويدادهاي مهم زندگي مواجه مي شويم ، سازگار شويم.
دانيل گلمن نيز در کتاب هوش هيجاني هيجان را اينگونه تعريف مي کند : هيجان اشاره به يک احساس يا فکر و حالت هاي رواني و بيولوژيکي مختص آن و دامنه اي از تمايلات شخصي براي عمل کردن بر اساس آن (احساس و فکر) دارد .
از لحاظ فيزيولوژيکي ، يک هيجان فرآيندي جسماني است شامل نوسان هاي بارز در وضعيت انگيختگي فرد . اين تغييرات دگرگوني هاي ضربان قلب ، سرعت تنفس ، تعريق غدد عرق و غيره مشهود است . از لحاظ رواني هيجان واکنشي خوشايند يا نا خوشايند تجربه مي شود که ما با واژه هايي توصيفي از قبيل شادي يا خشم از آنها نام مي بريم (براهني ؛ 1378 ، ص 192)
تعريف هوش هيجاني
با توجه به مطالبي که در بخش مباني زيستي هوش هيجاني ذکرخواهد شد ، هوش هيجاني به چگونگي کنترل و هدايت تکانه هاي دستگاه ليمبيک خصوصا بادامه اشاره دارد ، که مطلوب و متناسب با موقعيت زماني و مکاني فرد و هنجارهاي جامعه باشند .
دانيل گلمن هوش هيجاني را نوع ديگري از هوش مي داند که مشتمل بر شناخت احساسات خود و استفاده از آن براي ايجاد تصميم هايي مناسب در زندگي است . توانايي اداره مطلوب خلق و خوي و وضع رواني و کنترل تکانش هاست . هوش هيجاني عبارت از اين است که فرد به چه ميزان از هيجانات ، عواطف و احساسات خود آگاهي دارد و چگونه آنها را کنترل مي نمايد . هوش هيجاني شامل مؤلفه هاي خود آگاهي ، تعادل هيجانها ، بر انگيختن خود و همدلي مي باشد . هوش هيجاني توانايي درک هيجانها و عواطف به منظور دست يابي و هيجان هايي است تا ضمن کمک به تفکر بهتر بتواند منجر بر شناخت هيجان ها و عواطف گردد (تجلي و نصر اللهي 1387؛ نقل از ماير و سالوي).
هين استيو در کتاب (هوش هيجاني براي همه ) شناخت آنچه باعث احساس خوب و بد در درون ما مي شود و اينکه چگونه از احساسات بد به احساسات خوب برسيم را هوش هيجاني مي داند . و دکتر ديويد برنز کتابي تحت عنوان (از حال بد به حال خوب) دارد که در آنجا به تفصيل درباره چگونگي تفسير ما از تکانه هاي هيجاني ، و برگزيدن ديدگاههاي بهتر بحث شده است.
مؤلفه هاي هوش هيجاني
در منابع مختلف مؤلفه هاي هوش هيجاني بصورت متفاوتي ذکر شده و هر کسي از ديدگاه خود به آنها پرداخته است . حتي تحت عناويني مانند اجزاي هوش هيجاني ، حيطه هاي هوش هيجاني ، پايه هاي هوش هيجاني ، هر کسي به ذکر ديدگاه هاي خود پرداخته است . در اين مقاله سعي مي شود که نظرات متفاوت ايشان در يک قالب جامع تري طرح شود که تا حدود زيادي بر گفته از قالبي است که هين استيو براي پايه هاي هوش هيجاني ذکر مي کند . بر اين اساس مؤلفه هاي هوش هيجاني عبارتند از :
تعادل:
يک اصل بنيادين در نظريه هوش هيجاني اين است که افرادي با هوش هيجاني بالا توانايي متعادل نمودن عملکرد دستگاه ليمبيک و قشر مغز را در هنگام ارتباط با يکديگر دارند .
چهار مقوله کاربردي را مي توان براي حفظ تعادل ميان عواطف و عقل ذکر کرد .
1-شناخت عواطف شخصي: تشخيص هر احساس به همان صورتي که بروي مي کند سنگ بناي هوش هيجاني است . ديويد برنز تحريفات شناختي که ممکن است افراد را در درک عواطف و هيجانات خود به خطا بيندازد به شرح زير نام مي برد .
تفکر هيچ يا همه چيز : همه چيز را سفيد و در غير اينصورت سياه مي بيند . هر چيز کمتر از کامل ، شکستي بي چون و چرا ست .
تعميم مبالغه آميز : هر حادثه را شکستي تمام عيار و تمام نشدني تلقي کردن .
فيلتر ذهني : تحت تاثير يک حادثه منفي همه واقعيت ها را تار ديدن .
بي توجهي به امر مثبت : با بي ارزش شمردن تجربه هاي مثبت ، اصرار بر مهم ندانستن آنها کردن.
نتيجه گيري شتابزده : بي آنکه زمينه محکمي وجود داشته باشد نتيجه گيري شتابزده کردن .
درشت نمايي: بزرگ جلوه دادن جنبه هاي منفي زندگي و کوچک جلوه دادن جنبه هاي مثبت آن.
استدلال احساسي: فرض را براين گذاشتن که احساسات بيانگر واقعيت هستند .
بايد ها : انتظار داشتن اينکه اوضاع آنطور که مي خواهيد باشد .
برچسب زدن : شکل حاد تفکر هيچ يا همه چيز است . نسبت دادن صفاتي به خود .
شخصي سازي و سرزنش : خود را بي جهت مسئول حادثه اي قلمداد کردن که امکان کنترل آن را نداشته ايد .
2-مهار تکانه: مهار تکانه به ما کمک مي کند از تصميم گيري عجولانه دوري کنيم . افرادي که هوش هيجاني بالايي دارند به جاي اعتماد به جذابيت عواطف و احساسات به مشاهدات و نگرش هاي خود متکي هستند . افراد ديگر از جمله سالوي گلمن مهار تکانه را تحت عنوان مديريت هيجانات ذکر کرده اند .
3-به تاخير انداختن خشنودي : تعادل ميان عواطف و عقل ، توانايي به تاخير انداختن خشنودي را هنگامي که به نفعمان است به ما مي دهد . سالوي نيز به تاخير انداختن خشنودي را تحت عنوان خود انگيزي ذکر مي کند .
4-بي اعتنايي عاطفي : اگر رابطه اي با احساساتمان نداشته باشيم وسيله اي براي تعادل بخشيدن به منطقمان نخواهيم داشت . اگر تصميم گيري هايمان تنها بر اساس منطق انجام گيرد ، به دليل برشمردن تمامي دلايل عملي براي تجربه نکردن امور لذتبخش ، احتمالا شادي و لذتهاي بسياري را از دست مي دهيم .
آگاهي:
رسيدن به زندگي شادمانه ، بدون آگاهي از احساسات و آنچه سبب بروز آنها مي شود غير ممکن است .
ماير و سالوي (1993) خود آگاهي را آگاهي از خويشتن خويش ، توان خود نگري و تشخيص دادن احساس هاي خود به همان گونه اي که وجود دارد مي داند .
دانيل گلمن نيز يکي از حوزه هاي هوش هيجاني را رشد آگاهي هاي هيجاني (مانند جدا کردن احساسات از اعمال) مي داند (بيابانگرد ، 1384 ، نقل از گلمن 1995)
مؤلفه آگاهي را مي توان داراي اجزا زير دانست .
1-توجه به احساسات : احساسات نيازمند توجه ما هستند و ما را به شيوه هاي متفاوتي به اين کار دعوت مي کنند . آنها توسط ذهن و جسم نشانه هايي ارسال مي کنند که اگر اعتنايي به آنها نکنيم سرسختانه به جلب توجه کردن ادامه مي دهند .
2-تشخيص دقيق احساسات : نکته مهم در تشخيص احساسات اين است که پي ببريم احساس در حال تجربه سعي در بيان چه چيزي دارد .
2-پيش بيني احساسات، با پيش بيني احساسات قادر خواهيم بود که احساسات خود را قبل از انجام يک عمل يا گرفتن يک تصميم حدس بزنيم . اين توانايي ما را قادر مي سازد که تصميماتي اتخاذ کنيم که ما را به شاد کامي برساند .
خود انگيزي:
خود انگيزي به معناي جهت دادن و هدايت عواطف و هيجانات به سمت و سوي اهداف است که شامل سه بخش خود نظمي ، خوش بيني و سيالي ذهن مي باشد .
هين استيو خود انگيزي را تحت عنوان مسئوليت ذکر مي کند و مي گويد که بايد مسئول عواطف و اعمالي باشيم که عمدتا توسط افکار ،ارزشها ، ترسها ، تمايلات و عقايدمان بر انگيخته شده اند .
تنظيم روابط:
پيتر سالوي و جان ماير تنظيم روابط را ، اداره هيجان هاي ديگران و برخوردار از کفايت هاي اجتماعي و مهارتهاي اجتماعي دانسته اند . گلمن نيز تنظيم روابط را تحت عنوان خواندن هيجانات و اداره کردن و مديريت روابط ذکر کرده است .
مؤلفه تنظيم روابط را مي توان داراي اجزايي دانست
1-آگاهي و توجه : با توجه کردن به نشانه هاي هيجاني (حالت چهره ، تن صدا ، وضعيت بدن و دستها و...) مي توان به احساسات و هيجانات افراد پي برد . برخي افراد احساسات خود را به زبان مي آوردند و طرف مقابل را در فهم هيجانات خويش ياري مي کنند اما برخي ديگر اين توانايي را ندارند و ديگران بايد احساساتشان را از روي علائم آن حدس بزنند.
2-درک : فهم احساسات طرف مقابل و ارزش نهادن به آنها و اينکه به فرد مقابل نشان دهيم (بصورت کلامي يا با علائم رفتاري) که احساساتش را فهميده ايم .
3-ابراز خود : بيان احساسات و افکار خود بدون حمله يا آسيب به شخصيت طرف مقابل .
مباني زيستي هوش هيجاني
ابتدايي ترين بخش مغز در تمام گونه هايي که سيستم عصبي شان ، سيستمي حداقلي نيست ، ساقه مغز است . ساقه مغز اعمال حياتي مانند تنفس و سوخت و ساز اندامهاي ديگر بدن را تنظيم مي کند و کنترل واکنش ها و حرکات قالبي را بر عهده دارد . از ساقه مغز مراکز هيجاني سر بر آوردند و ميليون ها سال بعد در طي دوران تکامل ، از اين قسمتهاي هيجاني ، مغز متفکر پديد آمد . از آنجا که بسياري از مراکز عالي مغز ، يا از منطقه ليمبيک سر چشمه گرفته اند يا بر وسعت ميدان آن افزوده اند ، دستگاه ليمبيک در ساختار عصبي نقش اساسي ايفا مي کند ، و در مواقع هيجاني شديد مثل وحشت . کنترل مغز متفکر يا قشر مغز بدست دستگاه ليمبيک است .
دستگاه ليمبيک از تعدادي ساز واره به شرح زير تشکيل شده :
1-هيپوکمپوس 2-آميگدال(بادامه)3-فورميکس و پاراهيپوکمپوس4-شيارهاي کمربندي
مهمترين قسمت اين دستگاه که در بروز هيجانات نقش دارد بادامه است. بادامه به عنوان مخزن خاطرات هيجاني عمل مي کند و از همين رو اهميت دارد. زندگي بدون بادامه مغز عاري از معناي شخصي است و تمام هيجانات انسان بادامه بستگي دارد و در اثر برداشتن آن انسان فاقد هر هيجاني است(گلمن، 1995، ص 40).
اما نحوه کار بادامه چگونه است؟ پيام هاي حسي که وارد دستگاه عصبي مرکزي مي شوند ، ابتدا به تالاموس در ساقه مغز مي روند و سپس از طريق يک سيناپس منفرد بادامه مغز مي روند ، بادامه تجربه در حال وقوع را با خاطرات گذشته مقايسه مي کند . روش مقايسه بر اساس تداعي است (وقتي يکي از عوامل اصلي شرايط حاضر با گذشته مشابه باشد بادامه آن دو موقعيت را نظير هم مي داند) مثلا شخصي که ، کتک خوردن هاي دردناک در دوران کودکي ، به او آموخته است که در مقابل يک قيافه تهديد آميز خشمگين ، با ترس شديد و تنفر واکنش نشان دهد. ولذا افکار و احساساتش در آن لحظه رنگ افکار و احساسات زمان گذشته را به خود مي گيرد .
همانطور که ذکر شد پيام هاي حسي پس از ورود به دستگاه عصبي مرکزي به تالاموس رفتد و از آنجا به بادامه مغز مي روند . اما بخش اصلي اطلاعات حسي وارد شده ، از تالاموس به بادامه مغز نمي رود ، بلکه به قشر تازه مغز و مراکز متعدد آن مي رود تا معنا گردد و فهيمده شود . پيامي که از تالاموس به قشر مغز مي رود پس از ارسال پيام به بادامه صورت مي گيرد . يعني بادامه زود تر از قشر مغز و مراکز مربوط به آن از وقايع آگاه مي شود . اين ويژگي به مغز امکان مي دهد که در مقابل وقايع تحديد آميز و مواقعي که فرصت فکر کردن و تجزيه و تحليل موقعيت نيست کنترل مغز را بادامه در اختيار بگيرد و براي نجات جان ساز واره از هر صدم ثانيه استفاده کند . براي نمونه سياوش در دوران کودکي توسط ماري که از درخت آويزان شده بود گزيده مي شود و خاطره هيجاني وحشتناکي در ذهنش شکل مي گيرد حال پس از سالها و در دوران جواني براي برداشتن توپ بيس بال کهنه اش سري به انباري مي زند در انباري تاريک در حال قدم زدن است که ناگهان صورتش با چيزي که از سقف آويزان شده برخورد مي کند آيا اين يک مار است که از سقف آويزان شده ؟ آيا سياوش خيالاتي شده است؟ پس از برخورد کردن آن شي با صورت سياوش وي سريعا عکس العمل نشان مي دهد و سپس با سرعت زياد از انباري خارج مي شود . پس از اينکه با يک چراغ قوه براي بررسي کردن اوضاع به انباري بر ميگردد طناب کهنه اي را مي بيند که از سقف آويزان شده است .
مثال فوق نشان مي دهد که در آن لحظه سياوش از مغز تحليل گر خود هيچ استفاده اي نکرده ، چونکه به يک عکس العمل فوري نياز داشته تا خود را از خطر برهاند . لذا تفاوت مار و طناب برايش قابل تشخيص نبود بلکه بادامه مغز وي بر اساس تداعي خاطره گذشته موقعيت فعلي را همانند گزيده شدن مار در جنگل در نظر گرفت و به شدت واکنش نشان داد . اما پس از فرو کش کردن هيجان مغز متفکر و تحليل گر او از جريان امور آگاه شده و کنترل را در دست گرفت .
در لحظه اي که بادامه مغز مشغول آماده سازي واکنشي مضطر بانه و تکانشي است ، قسمتي ديگر از دستگاه ليمبيک (هيپوکمپوس) تدارک پاسخ مناسب تري را مي بنيد . اين قسمت مغز که وظيفه خاموش کردن غليانهاي بادامه مغز را بر عهده دارد ، ظاهرا در قسمت ديگر يک مدار اصلي که به سوي قشر تازه مغز مي رود ، قرار دارد . در قطعه پيشاني اطلاعات حسي وارد شده از تالاموس و تکانه هاي بادامه بررسي و تجزيه و تحليل مي شود و در اثر همکاري با هيپوکمپوس در يک مدار عصبي ، فعاليتهاي بادامه و ديگر مناطق دستگاه ليمبيک تعديل مي شود .
البته هميشه وضعيت مانند وضعيت سياوش اينقدر تهديد آميز نيست . ولي در چنين موقعيت هايي فعاليت بادامه بسيار سودمند مي تواند باشد هر چند به خطا رفته باشد . قابل ذکر است که چون نحوه درک وقايع در بادامه بر اساس تداعي است لذا درصد خطاي آن بالا مي رود . و در موقعيت هاي روزمره که کمتر تهديد آميز هستند ، درک اشتباه بادامه از وقايع ممکن است فاجعه به بار آورد . زيرا مثلا ممکن است هنگام مراوده با افراد به اشتباه از چيز يا شخصي دوري کنيم يا به سويش برويم . اين اشتباه بر اثر تقدم احساسات بر افکار پديد مي آيند و لو دور چنين احساسي را (هيجان پيش شناختي) مي نامد. تحقيقات لودور نشان مي دهد که حتي زماني که مغز متفکر يعني قشر تازه مغز به مرحله تصميم گيري رسيده است بادامه مغز مي تواند اعمال ما را کنترل کند . به نظر لودور نظام هيجاني ، از نظر کالبد شناختي ، ميتواند مستقل از قشر تازه عمل کند . برخي واکنش هاي هيجاني و خاطره هاي هيجاني مي توانند بدون وجود خود آگاهي و شناخت شکل بگيرند . بادامه مغزي مي تواند خاطرات و مجموعه پاسخ هايي را در خود جاي دهد که ما بدون درک کامل علت ، آنها را انجام مي دهيم و اين به خاطر وجود راه ميانبر ميان تالاموس و بادامه مغز است که قشر تازه مغز را دور مي زند .
لودور با توسل به نقش بادامه در دوران کودکي به تاييد اصلي مي پردازد که سالهاي سال اساس انديشه روانکاوي بوده است . يعني اين اصل که کنش هاي متقابل سالهاي اوليه زندگي بر پايه تناسب يا تشتت روابط ميان کودک و والدين او ، به پايه ريزي مجموعه اي از درس هاي عاطفي منجر مي شود . از آنجا که اين خاطرات هيجاني اوليه قبل از آنکه طفل براي بيان تجربياتش زبان باز کند ثبت مي شوند ، زماني که بعدها اين خاطرات هيجاني زنده مي شوند ، فرد درباره واکنشي که بر او غلبه مي کند هيچ مجموعه اي از افکاري را که به قالب زبان در آمده باشد در اختيار ندارد. به اين ترتيب يکي از دلايلي که در اثر فوران هيجان هاي خود آنقدر مات و مبهوت مي شويم ، اين است که پيشينه اين خاطرات به دوران کودکي بر مي گردد و هنوز کلماتي براي فهم آن وقايع در ذهن نداشتيم (گلمن 1995 ، ص 48)
در صفحه پيش ذکر شد که هيپوکمپوس در تعامل با قشر پيشاني ، در جهت تعديل تکانه هاي بادامه عمل مي کند. هيپوکمپوس و بطور کلي دستگاه ليمبيک در تعامل با قشر پيشاني مخ چگونگي رفتارهاي ما را تعيين مي کنند . مدار قطعه پيشاني دستگاه ليمبيک به عنوان نقطه تلافي فکر و هيجان ، در گاه خزانه خوش آمدن ها و بد آمدن هاست که در طول زندگيمان کسب مي کنيم و اين پيوند (قطعه پيشاني-بادامه و ساختارهاي وابسته به آن ) کانون راهبردهاي هماهنگ کننده ميان قلب و سر يا تفکر و احساسات است . چنانکه خواهيم ديد عملکرد بادامه مغز و ارتباط آن با قشر تازه مغز اساس هوش هيجاني است .
با توجه به آنچه که ذکر شد ، مغز ما دو نظام حافظه دارد ، يکي براي رويدادهاي معمولي و ديگري براي رويدادهاي هيجاني . و به تعبيري ما دو مغز ، دو هوش و دو نوع فکر داريم . هوش عقلاني و هوش هيجاني . آنچه که در زندگي انجام مي دهيم هر دو تعيين مي کنند . با آگاهي به اين مطلب کشاکش ميان منطق و احساسات وارونه مي شود ، اين درست نيست که بخواهيم هيجان ها را کنار بگذاريم و منطق را جايگزين کنيم و يا بر عکس. بلکه بهتر است تعادلي هوشيارانه ميان اين دو بوجود آوريم . و اين مستلزم هوش هيجاني است .
چگونگي افزايش هوش هيجاني
در ابتداي مقاله حاضر ذکر کرديم که ما دو نوع هوش داريم . هوش هيجاني و هوش شناختي . اين دو تفاوتهاي بسياري با هم دارند . تحقيقات نشان داده که هوش هيجاني بيشتر از هوش شناختي ميتواند موفقيت آتي زندگي فردي و شغلي را پيش بيني کند . همچنين نظريه پردازان هوش معتقدند که هوش شناختي يکي از برنامه هاي افزايش هوش هيجاني گرانت[1]است که شامل سه مؤلفه کلي به شرح زير است .
الف:آموزش مهارتهاي هيجاني
شناسايي و نام گذاري احساسات
ابراز احساسات
مديريت احساسات
به تعويق انداختن کام يابي
ب: آموزش مهارتهاي شناختي
صحبت با خود
دريافتن و تفسير نشانه هاي اجتماعي
درک نظر گاه ديگران
ج:آموزش مهارتهاي رفتاري
مهارتهاي غير کلامي
مهارتهاي کلامي
چند توصيه براي افزايش هوش هيجاني کودکان
1-برنامه ريزي جدي و دقيق از دوران کودکستان
2-آموزش لغات و عباراتي که در بر گيرنده هيجانات و احساسات هستند
3-آموزش از طريق نقاشي بدين صورت که کودک احساساتش را نقاشي کند
4-آموزش روشهاي آرميدگي عضلاني يا روش تمرکز بر تنفس در مديريت هيجانات پر انرژي مثل خشم و تنفر .
5-دادن اطلاعات عيني به دانش آموزان در خصوص احساسات و هيجانات و راه هاي کنترل آن
6-تقويت رفتارهاي هيجاني مناسب مانند همدلي مثبت انديش و کنترل هيجانهاي مخرب.
مقايسه ويژگي هاي افراد باهوش هيجاني بالا و پائين
هوش هيجاني بالا ما را به با انگيزه بودن ، مهرباني ، صميميت ، مرکز توجه بودن ، وفارداري به عهد ، راحتي خيال داشتن ، آگاهي ، تعادل ، تسلط بر خود ، آزادگي ، استقلال ، خشنودي ، رضايت ، قدر شناسي موفقيت در ايجاد روابط و خواستني بودن راهنمايي مي کند . در حالي که هوش هيجاني پائين ما را به تنهايي ، ترس ناکامي ، گناه ، بداخلاقي ، تهي بودن ، افسردگي ، ناپايداري ، بي علاقگي ، دلسردي ، نا اميدي ، الزام . اجبار ، رنجش، عصبانيت ، وابستگي ، قرباني شدن و شکست خوردن راهنمايي مي کند .
چرا به پرورش هوش هيجاني بپردازيم
1- به منظور برخورد با موقعيت هاي تهديد کننده و خطرناک
2-به منظور خشنودي و شادي
3-براي کمک به ديگران
4-به منظور ايجاد حس مسئوليت پذيري
تحقيقات انجام شده در زمينه ي هوش هيجاني
از آنجايي که بحث هوش هيجاني به تازگي جاي خود را در دنياي روانشناسي باز کرده است ، هر روزه تحقيقات جديدي در اين حوضه به منصه ظهور مي رسد . در اينجا قصد داريم برخي از اين تحقيقات را بررسي کنيم .
در تحقيقي که آقاي علي اکبر ثمري و خانم فهيمه طهماسبي (1386) ؛ با عنوان بررسي رابطه هوش هيجاني و پيشرفت تحصيلي در دانشجويان انجام داده اند به اين نتايج دست يافتند که بين نمره کلي هوش هيجاني و برخي مؤلفه هاي آن با پيشرفت تحصيلي رابطه معناداري در سطح <>و با مؤلفه هاي آن در سطح < Nazanin?;0رابطه وجود دارد. در مورد رابطه هوش هيجاني با جنسيت ، نتايج پژوهش نشان داد که بين دختران و پسران ، در نمره کلي هوش هيجاني تفاوت معناداري وجود ندارد.
در تحقيقي ديگر به بررسي ارتباط مؤلفه هاي هوش هيجاني و ريسک فراز از منزل در دختران نوجوان پرداخته شده و تحليل داده ها نشان داده که بين هوش هيجاني کلي و برخي مؤلفه هاي آن (احترام به خود ، شادکامي ، واقعيت سنجي) خود آگاهي هيجاني ، تحمل استرس ، انعطاف پذيري ، مهار تکانه ، مسئوليت پذيري اجتماعي و حل مسئله) با ريسک فرار دختران از منزل همبستگي منفي و معناداري وجود دارد . نتايج تحليل رگرسيون به ترتيب حاکي از نقش برجسته تر واقعيت سنجي ، مهار تکانه و شادکامي بر ريسک فرار دختران از منزل بود .
دکتر معصومه اسمعيلي با همکاران خويش (دکتر حسين احدي ،علي دلاور ، عبدالله شفيع آبادي) در پي تاثير آموزش مؤلفه هاي هوش هيجاني بر سلامت روان دست بر تحقيق از بين مراجعان زن و مرد 20-25 ساله به مراکز مشاوره ، زدند . يافته ها نشان داد که آموزش مؤلفه هاي هوش هيجاني در افزايش سلامت روان ، به طور معناداري <>موثر بوده و علائم بيماري را در مؤلفه هاي سلامت روان کاهش داده است . نتيجه اينکه آموزش مؤلفه هاي هوش هيجاني سبب ارتقاي سلامت رواني مي شود . در پايان به بررسي تحقيقي مي پردازيم که آقاي نيکزاد قنبري و همکاران (پرويز آزاد فلاح ، کاظم رسول زاده طباطبايي و مهران فرهادي) در مورد رابطه هوش هيجاني و سبک هاي دلبستگي با احساس غربت انجام داده اند .
يافته ها نشان مي دهد که ، دانشجويان دلبسته ايمن در مقايسه با دانشجويان دلبسته نا ايمن احساس غربت کمتري تجربه مي کردند . بين هوش هيجاني و احساس غربت رابطه منفي وجود داشت و دانشجويان دلبسته ايمن از هوش هيجاني بالاتري برخوردار بودند . بين سن و احساس غربت رابطه ي مشاهده نشد . نتيجه اينکه سبک هاي دلبستگي و هوش هيجاني از طرق مختلف ممکن است بر ميزان احساس غربت تجربه شده توسط افراد تاثير بگذارند .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر