رابطه نبوغ با بیماریهای روانی حداقل از دوهزار سال پیش مورد بحث بوده است....ارسطو خلاقیت را با صرع، مالیخولیا، و افسردگی مرتبط می سازد......موضوع نبوغ و دیوانگی قرنها ادامه یافت.....بین خلاقیت هنری و بیماریهای روانی ارتباط علمی وجود دارد.
خلاقیت در انسان یک پدیده چالش پذیر، پر تضاد و مجذوب کننده است. خلاقیت با خلقت آدمی متولد شده و طول عمری به اندازه بشریت دارد. مظاهر خلاقیت در انسان را در دستاوردهای بشر مانند ابداع صنایع، مضامین بکر ادبی، موسیقی های دلنواز و نقاشی های چشم نواز می توان جستجو کرد. البته این موضوع بدان معنا نیست که خلاقیت را فقط محدود به هنر و صنعت و ادبیات بدانیم. هر فکری که در ذهن جرقه ای ایجاد کند و منجر به عملی خرق عادت شود می تواند نمونه ای از خلاقیت باشد. خلاقیت عبارت است از اینکه فرد فکر می کند و ایده های نو و متفاوت ارائه می دهد. خلاقیت را می توان با تولید یا خلق اثری نو و متفاوت ارزیابی کرد، اما باید به خاطر داشت که هر خلاقیتی لزوماً منجر به تولید اثر قابل مشاهده نمی شود. فرد خلاق صاحب چیزی است كه انسان های عادی فاقد آن هستند و از این رو ممکن است درك بسیاری از جنبه های روانی و شخصیتی وی برای دیگر انسان ها مشكل باشد و گاه این صفت بیش از ظرفیت وجودی و تحمل فرد شده و خطر آن وجود دارد كه انسان را در خود غرق كرده و كنترل وی را به دست گیرد.
درباره خلاقیت تعاریف و نظریه های متفاوتی ذکر شده است. خلاقیت گاهی به عنوان هدیه خدایان و گاهی نابهنجاری تلقی شده است. رابطه نبوغ با بیماریهای روانی حداقل از دوهزار سال پیش مورد بحث بوده است. ارسطو خلاقیت را با صرع، مالیخولیا، و افسردگی مرتبط می سازد. او نوشته است که در زمینه فلسفه، سیاست، شعر و هنر افرادی که برجسته شمرده شده اند همگی تمایل به افسردگی داشته اند. یکی از نظریه های باستانی خلاقیت، آنرا به عنوان دیوانگی درنظر می گیرد. این دیدگاه، خودجوشی و غیرعقلانی بودن خلاقیت را نتیجه جنون می داند. موضوع نبوغ و دیوانگی قرنها ادامه یافت. بحث مالیخولیا در قرن 16 و 17 میلادی میان هنرمندان رواج شدیدی یافت. لمبروزو در کتاب معروف خود ( بشر نابغه ) تاکید می کند که انسان به مقتضای ساختمان زودشکن اعصاب خود، خواه ناخواه به سوی جنون سوق داده می شود و نبوغ را یک نوع جنون انسانهای خوشبخت می داند که آنان را به جای سوق دادن به بیمارستانهای روانی، به اوج شهرت و افتخار می رساند. از بررسی های رنک که دانشمندان و هنرمندان را به وسیله آزمونهای فرافکن مورد بررسی قرار داده و همچنین مطالعه زندگی هنرمندان نامی و مشهور این نتیجه حاصل می شود که احتمالاً بین خلاقیت هنری و اختلالات روانی رابطه ای وجود دارد. برای مثال در تحقیق رنک، ارنست همینگوی، ویرجینیا ولف، هارت کرین، چاترتن، شلی و ساموئل واتسون جزء آن دسته از دانشمندان و هنرمندانی بودند که بیش از دیگران با مشکلات روانی دست و پنجه نرم کرده اند. موسیقی دانان مشهور مانند بتهوون، شوبرت و چایکوفسکی دچار افسردگی بوده اند. بررسی زندگی ادوارد مانچ نقاش مشهور آلمانی نشان می دهد که از هذیان های تعقیب و توهمات شنیداری رنج می برده است. ون گوگ نقاش مشهور نیز مبتلا به صرع و نوسانات شدید خلقی بوده است. چارلی چاپلین، کارگردان، نویسنده و هنرپیشه بزرگ جهان هم دارای نوسانات خلقی بوده است. هنری مورنو دارای اختلال شدید منیک دپرسیو بوده و سرانجام دست به خودکشی زده و مارلون براندو سالها تحت رواندرمانی بوده است.
در تحقیقی 391 مرد مشهور در علم، فلسفه، سیاست و هنر مورد ارزیابی قرار گرفتند. این افراد شامل دانشمندان و مخترعان، فلاسفه، نقاشان، مجسمه سازان و موسیقی دانان و رمان نویسها بودند. از میان آنها انحرافات شدید شخصیتی فقط در هنرمندان دیداری ( نقاش و مجسمه سازی) ونویسندگان دیده شد. افسردگی، الکلیسم و مشکلات جنسی نیز بیشتر از سایر گروهها در میان هنرمندان شایع بود. به طور کلی از 34 بازنگری پژوهشی در این زمینه بسیاری از مولفان اصرار داشته اند که بین خلاقیت و بیماریهای روانی ارتباط علمی وجود دارد.
البته لازم است در ذیل این تحقیقات و تحقیقات بی شمار دیگری که انجام شده این نکات را هم درنظر گرفت:
1- تحقیقاتی که ذکر شد به رابطه بین خلاقیت هنری و اختلالات روانی پرداخته اند. به کلمه رابطه دقت کنید. در تحقیقات وقتی ما رابطه بین دو عامل را بررسی می کنیم نمی توانیم از آن یافته رابطه علت و معلولی به دست آوریم. یعنی با تکیه بر این تحقیقات نمی توان مشخص کرد که خلاقیت اختلال روانی را ایجاد کرده یا اختلال روانی خلاقیت را. ما فقط می توانیم پیش بینی کنیم که با افزایش خلاقیت هنری احتمالاً رفتار نابهنجار یا اختلالات روانی هم افزایش می یابند.
2- در تفسیر نتایج به دست امده از این تحقیقات درنظر گرفتن این نکته ضروری است که باید عوامل دیگری را که می توانند بر این نتایج دخالت داشته باشند مورد بررسی قرار داد. یکی از ملاکهای نابهنجاری قلت آماری است. در این ملاک افرادی که در مقایسه با جمعیت کلی در یک ویژگی به خصوص در یک نقطه بسیار بالاتر یا بسیار پایین تر از میانگین جامعه قرار می گیرند نابهنجار محسوب می شوند. از سویی گرایش به متفاوت بودن یا خاص بودن در میان هنرمندان ممکن است به شکل ناخودآگاه در پاسخ به پرسشنامه ها یا ابزارهایی که ملاک تفسیر قرار می گیرند اثر سوء گذاشته و منجر به این نتیجه شود که هنرمندان نسبت به میانگین انحراف زیادی دارند.
3- در میان مطالعات انجام شده عمدتاً به اختلالات خلقی نظیر افسردگی، اختلالات دوقطبی و نوسانات خلقی و در برخی تحقیقات به اختلال شخصیت مرزی و اسکیزوتایپی اشاره شده است. بنابراین هر بیماری یا اختلال روانی با خلاقیت در ارتباط نیست و به نظر می رسد بیشتر نوروزها با خلاقیت در ارتباط باشند تا سایکوزها[1]
4- با نگاه خلاقانه و متفاوت نسبت به نتایج به دست امده از این تحقیقات می توان نتیجه استثنایی هم گرفت و آن اینکه اختلالات روانی نه تنها یک ننگ و بدنامی نیست بلکه ممکن است نشاندهنده استعداد فرد در زمینه مسائل هنری باشد و فرد مبتلا به اختلالات روانی می تواند به جای اینکه به خاطر ابتلا به این اختلالات ناراحت باشد و احساس گناه نماید مثبت تر به موضوع نگاه کند که این نگاه مثبت اثری موثر بر توانایی مقابله با بیماری ایجاد می کند.
[1] نوروزها شکل خفیف تر اختلالات روانی هستند و سایکوز ها شکل شدیدتر. ویژگی بارز سایکوزها قطع رابطه با واقعیت است
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر