چند وقت پیش در حین مطالعه ی برخی از نوشته های یکی ازدوستان بودم. به جملاتی برخوردم که برایم بسیار آشنا و با معنا بود. تصمیم گرفتم آنها را منتشرکنم.
«پات به کف استخر نمي خوره. شهامت مي کني و زود بالا نمياي، پايين تر ميري، دست و پا مي زني، بازم پايين تر، همه ي حواست به اينه که کي پات به کف استخر مي خوره و يهو مي خوره، انگار برق تو رو گرفته باشه. مست فتح و بشارتي تازه مياي بالا، چشمات برق مي زنه، تو تا ته ته استخر رفتي، به اونهايي که تشويقت کردن تا ته استخر رو لمس کني، به اونهايي که تو نيم متري دست و پا مي زنن، يه جور ديگه نگاه مي کني. حالا توي آب فاتحانه مي رقصي و هنوز خيلي ها شادماني تو رو درک نمي کنن، با ترديد نگاهت مي کنن و تو لبخند رضايتت رو بي هيچ چشم داشتي نثارشون مي کني. از لحظه اي که امنيت سطح آب رو رها مي کني تا ته استخر رو لمس کني، در خلاء هستي. در برزخ، نه در سطح و نه در عمق. در ميانه، پر از ترديد، پر از بيم و اميد. سرگشته اي مسافر، مسافري بي خانه و وقتي تجربه کردي آنچه رو که بي قرارش بودي، مقصد تويي، خانه تويي، آب تويي، همه استخر تويي، سطح تويي، عمق تويي، همه رو ميفهمي، اگر چه کسي تو رو نفهمه. زندگي همون استخره. همه ی روابط ما، همه ی بايدها و نبايدها، قاعده ها، شکستها و پيروزيها در سطح اتفاق ميافته. کمتر کسي هست که شهامت کنه و شناخته ها رو رها کنه، کلمات و معاني رو رها کنه و به دل سکوتي مرموز شيرجه بره. گاهي از سطح فراتر مي ريم، اما سکوت و بي معنايي رو تاب نمياريم و خيلي زود دوباره به سطح بر مي گرديم، گاهي نه تحمل موندن در سطح رو داريم و نه شهامت فراتر رفتن به عمق رو، یه متوسط بیچاره.»
«پات به کف استخر نمي خوره. شهامت مي کني و زود بالا نمياي، پايين تر ميري، دست و پا مي زني، بازم پايين تر، همه ي حواست به اينه که کي پات به کف استخر مي خوره و يهو مي خوره، انگار برق تو رو گرفته باشه. مست فتح و بشارتي تازه مياي بالا، چشمات برق مي زنه، تو تا ته ته استخر رفتي، به اونهايي که تشويقت کردن تا ته استخر رو لمس کني، به اونهايي که تو نيم متري دست و پا مي زنن، يه جور ديگه نگاه مي کني. حالا توي آب فاتحانه مي رقصي و هنوز خيلي ها شادماني تو رو درک نمي کنن، با ترديد نگاهت مي کنن و تو لبخند رضايتت رو بي هيچ چشم داشتي نثارشون مي کني. از لحظه اي که امنيت سطح آب رو رها مي کني تا ته استخر رو لمس کني، در خلاء هستي. در برزخ، نه در سطح و نه در عمق. در ميانه، پر از ترديد، پر از بيم و اميد. سرگشته اي مسافر، مسافري بي خانه و وقتي تجربه کردي آنچه رو که بي قرارش بودي، مقصد تويي، خانه تويي، آب تويي، همه استخر تويي، سطح تويي، عمق تويي، همه رو ميفهمي، اگر چه کسي تو رو نفهمه. زندگي همون استخره. همه ی روابط ما، همه ی بايدها و نبايدها، قاعده ها، شکستها و پيروزيها در سطح اتفاق ميافته. کمتر کسي هست که شهامت کنه و شناخته ها رو رها کنه، کلمات و معاني رو رها کنه و به دل سکوتي مرموز شيرجه بره. گاهي از سطح فراتر مي ريم، اما سکوت و بي معنايي رو تاب نمياريم و خيلي زود دوباره به سطح بر مي گرديم، گاهي نه تحمل موندن در سطح رو داريم و نه شهامت فراتر رفتن به عمق رو، یه متوسط بیچاره.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر