انسان شدن یک پروژه است و تکلیف ما این نیست که بدانیم کیستیم بلکه این است که خودمان را بیافرینیم. ما آزادیم و مسئول انتخاب های خود هستیم.
چون طرح از پیش تعیین شده ای برای زندگی وجود ندارد، افراد با تکلیف به وجود آوردن معنی زندگی خودشان روبرو هستند.
نیچه: کسی که چرایی برای زندگی کردن دارد، می تواند تقریباً هر چگونه ای را تحمل کند.
آزادی جرأت انتخاب کردن مسیرهای تازه است و اطمینانی نیست که این مسیر ها به کجا منتهی می شوند.
سارتر: آزادی و مسئولیت دو روی یک سکه اند.
اظطراب وجودی که اصولاً آگاهی از آزادی خودمان است جز ضروری زندگی است.
مِی: آزادی و اظطراب دوروی یک سکه اند.
اضطراب وجودی نتیجه اجتناب ناپذیر روبرو شدن با مرگ؛ آزادی، انزوای وجودی و بی معنایی است.
مِی: بودن جرات می خواهد. کشمکش دائمی درون ما بین امنیتِ وابستگی و شادیها و عذاب های رشد است.
ما در معرض تنهایی، بی معنایی، پوچی، گناه و انزوا قرار داریم.
ما اصولاً تنها هستیم و با این حال فرصت برقرار کردن ارتباط با موجودات دیگر را داریم.
احساس انزوا زمانی ایجاد می شود که تشخیص دهیم نمی توانیم برای تایید شدن خودمان به دیگران وابسته باشیم، یعنی ما به تنهایی باید به زندگی معنا دهیم و باید تنها تصمیم بگیریم چگونه می خواهیم زندگی کنیم.
قبل از اینکه بتوانیم در کنار دیگری بایستیم باید قادر باشیم تنها بایستیم.
زندگی اتفاق پشت اتفاق است بدون هیچ تضمینی جز حتمی بودن مرگ.
نیچه: چیزی که مرا نمی کشد، مرا قوی تر میکند.
آنهایی که از مرگ می ترسند از زندگی هم هراس دارند.
اگر می خواهیم معنی دار به زندگی فکر کنیم باید به مرگ بیاندیشیم.
فرانکل: مرگ را نباید تهدید دانست، بلکه مرگ ما را با انگبزه می کند که به صورت کامل زندگی کرده و از هر فرصتی برای انجام دادن کاری معنی دار استفاده کنیم.
چون طرح از پیش تعیین شده ای برای زندگی وجود ندارد، افراد با تکلیف به وجود آوردن معنی زندگی خودشان روبرو هستند.
نیچه: کسی که چرایی برای زندگی کردن دارد، می تواند تقریباً هر چگونه ای را تحمل کند.
آزادی جرأت انتخاب کردن مسیرهای تازه است و اطمینانی نیست که این مسیر ها به کجا منتهی می شوند.
سارتر: آزادی و مسئولیت دو روی یک سکه اند.
اظطراب وجودی که اصولاً آگاهی از آزادی خودمان است جز ضروری زندگی است.
مِی: آزادی و اظطراب دوروی یک سکه اند.
اضطراب وجودی نتیجه اجتناب ناپذیر روبرو شدن با مرگ؛ آزادی، انزوای وجودی و بی معنایی است.
مِی: بودن جرات می خواهد. کشمکش دائمی درون ما بین امنیتِ وابستگی و شادیها و عذاب های رشد است.
ما در معرض تنهایی، بی معنایی، پوچی، گناه و انزوا قرار داریم.
ما اصولاً تنها هستیم و با این حال فرصت برقرار کردن ارتباط با موجودات دیگر را داریم.
احساس انزوا زمانی ایجاد می شود که تشخیص دهیم نمی توانیم برای تایید شدن خودمان به دیگران وابسته باشیم، یعنی ما به تنهایی باید به زندگی معنا دهیم و باید تنها تصمیم بگیریم چگونه می خواهیم زندگی کنیم.
قبل از اینکه بتوانیم در کنار دیگری بایستیم باید قادر باشیم تنها بایستیم.
زندگی اتفاق پشت اتفاق است بدون هیچ تضمینی جز حتمی بودن مرگ.
نیچه: چیزی که مرا نمی کشد، مرا قوی تر میکند.
آنهایی که از مرگ می ترسند از زندگی هم هراس دارند.
اگر می خواهیم معنی دار به زندگی فکر کنیم باید به مرگ بیاندیشیم.
فرانکل: مرگ را نباید تهدید دانست، بلکه مرگ ما را با انگبزه می کند که به صورت کامل زندگی کرده و از هر فرصتی برای انجام دادن کاری معنی دار استفاده کنیم.
انسان = آزادی = اضطراب = انتخاب = مسئولیت
برده = گریز از آزادی = عدم انتخاب واقعی = امنیت
برده = گریز از آزادی = عدم انتخاب واقعی = امنیت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر