۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

چرا«عقب» مانده ایم؟

یکی از دغدغه های هر ایرانی آگاه و دلسوز این است که چرا ما با توجه به تارخ درخشانی که در گذشته های دور داشته ایم، متاسفانه ملتی منحط شده ایم و جزو جوامع عقب افتاده هستیم. چرا با وجود دو انقلابی که در صد سال اخیر کردیم به جامعه آرمانی مان دست نیافتیم و هردفعه شکل جدیدی از همان جامعه قبلی شدیم؟
کتاب های چندی در این مورد نوشته شده. از جمله، جامعه شناسی خودمانی (حسن نراقی)، چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت (کاظم علمداری)، فرهنگ سیاسی ایران (سریع القلم)، جامعه شناسی نخبه کشی (علی رضا قلی)، درخشش های تیره (آرامش دوست دار)، ما چگونه ما شدیم (صادق زیبا کلام) و چرا «عقب» مانده ایم (علی محمد ایزدی).
هر یک از این آثار از دیدگاهی خاص به بررسی علل عقب ماندگی ایران پرداخته اند. در اثر علی محمدایزدی «چرا عقب مانده ایم» بیشتر به ویژگی های اخلاقی و روانی ایرانیان پرداخته شده و عامل اصلی عقب ماندگی را همین ویژگی ها ذکر می کند. در این پست و در پست های بعدی سعی می کنم خلاصه ای از نظریات ایشان را با اشاراتی به تربیت کودکان ذکر کنم. امید است مفید واقع شود.
فصل دوم: شخصیت اخلاقی ما ایرانیان
هرودت مورخ یونانی در دوره کورش از ویژگی های اخلاقی ایرانیان نوشته است. «چیزی که برای پارسی، کردنش ممنوع و گفتنش هم جایز نیست، دروغگویی است. دروغگویی ننگین ترین عیب نزد پارسیان است و پس از آن شرم آور ترین نقص، داشتن قرض است. چرا که گویند مقروض مجبور است دروغ بگوید».
گزنفون یک قرن بعد از هردوت می گوید: «این روزها خیلی ها فریب شهرت پارسی ها را از حیث وفای به عهد و حفظ سوگند –مطابق با آنچه در گذشته بوده است- می خورند، و همینکه آنها را نزد شاه می برند سرشان را از بدن قطع می کنند. این روزها برعکس سابق، کسانی که به نفع شاه خیانت کنند مورد عنایت شاه قرار می گیرند. ... روح ورزشکاری و سلحشوری در ایرانیان به کلی مرده است و به تن پروری خو کرده اند. تقوای پارسیان در آنها خاموش شده است. خلاصه پارسیان این روزها تقدسشان نسبت به خدایان واحترامشان به والدین وانصافشان درباره خلق و شجاعتشان در موقع جنگ بسیار کمتر از آن است که در سابق بود.
جیمز موریه در کتاب سیاحت ایران و ارمنستان و آسیای صغیر و استانبول می نویسد: «در تمامی دنیا مردمانی به لاف زنی ایرانیان وجود ندارد. لاف و گزاف اساس وجود ایرانیان است. هیچ ملتی مانند ایرانی دو رو نیست. همان لحظه که دارند با تو تعارف می کنند نباید از شرشان در امان باشی. همچنین وی در کتاب سرگذت حاجی بابای اصفهانی بیان می کند: «یاران به ایرانیان دل مبندید که وفا ندارند و آدم را به دام می اندازند. دروغ ناخوشی ملی و عیب فطری ایشان است و قسم شاهد بزرگ این معنی، قسم های ایشان را ببینید، سخن راست را چه حاجت است به قسم؟ به جان تو، به جان خودم، به مرگ اولادم، به روح پدرم، به شاه، به جقه شاه، به مرگ تو، به ریش تو، به سبیل تو، به سلام علیکم، به نان و نمک، به پیغمبر، به اجداد طاهرین پیغمبر، به قبله، به قرآن، به حسن و حسین، به چهارده معصوم، به دوازده امام، و.... خلاصه آنکه از روح و جان مرده و زنده گرفته تا به سر و چشم مقدس و ریش و سبیل مبارک و دندان شکسته و بازوی بریده تا به آتش و چراق و آب حمام، همه را مایه می گذارند تا دروغ خود را به کرسی بنشانند»
شاردن سیاح مشهور فرانسوی که در عهد صفوی مکرر به ایران صفر کرده، بیان می کند: «ایرانیان بسیار مخفی کار و متقلب و متملق هستند. به غایت دروغگو هستند و کارشان همه پرگویی و قسم و آیه است»
مکدونالد انگلیسی می نویسد« ایرانیان مردمانی مهمان نواز، نسبت به بیگانگان مهربان و در رفتار و کردار بی نهایت مودب و ملایم اند. گفتارشان گیرنده و دلفریب و مصاحبتشان گوارا و دلپذیر است ولی فاقد برخی از ویژگی های اخلاقی هستند چنانکه در تمام فنون مکر و حیله و دو رویی و ریا کاری ماهرند و نسبت به زیر دستانشان شقی و غدار و در مقابل بالاتر از خود افتاده و فروتن».
سرپرسی سایکس در کتاب هشت سال در ایران می نویسد: « تباهی اخلاقی ایرانیان بدبختانه ضرب المثل است»
ونسان مونتی درکتاب ایران (1957) می نویسد: «در پشت پرده، روح ملتی پنهان است که از دوران طفولیت، منهوب و درهم کوفته است؛ چون به نا امیدی خو گرفته است»
رحیم نامور در مقاله ای درروزنامه شفق سرخ، 6 شهریور 1311 درباره هموطنانش می گوید: «پایبند به هیچ یک از ملکات اخلاقی نیستند و به شئون و مقدسات فردی و اجتماعی اعتنایی ندارند و جز پرکردن کیسه واطفای شهوت مشئوم از زندگی چیزی نمی فهمد. دروغ می گوید، فریب می دهند، مانند خاکشیر به هر مزاجی می سازند، ودر مقابل هر بادی تسلیم می شوند و این کاررا زبر دستی میدانند».
سید محمدعلی جمال زاده در کتاب خلقیات ایرانی می نویسد: هر چه بیشتر با این مردم می جوشم و بیشتر با آنها نشست و برخاست می کنم کمتر اخلاقشان به دستم می آید و کمتر از کار و بارشان سر در می آورم. با همه قیافه جدی که به خود می گیرند، هیچ کار دنیا را جدی نمی گیرند، مگر در سه مورد مخصوص: شکم، کیسه و تنبان. این ملت برای حل و فصل امور به سه طریق عمل می کند 1. سر هم بندی. 2- سیاست عالیه ماست مالی. 3- روش مرضیه ساخ و پاخت».
فریدون توللی در سال های بعداز 1340، که به طور کلی از مبارزات سیاسی مایوس شده بود قصیده ای تحت عنوان زهرخند نوشته که در اینجا قسمتی از آن را ذکر می کنیم:
ترسم زفرط شعبده چندان خرت کنند
تا داستان عشق وطن باورت کنند
من رفتم از چنین ره و دیدم سزای خویش
بس کن تو ورنه خاک وطن بر سرت کنند
گیرم زدست چون تو نخیزت خیانتی
خدمت مکن که رنجه به صدکیفرت کنند
گر وا کند حصار قزل قطعه لب به گفت
گوید چه پیش چشم تو با همسرت کنند
بر زنده باد گفتن این خلق خوش گریز
دل برمنه، که یکتنه در سنگرت کنند
.........
نا برده رنج گنج میسر شود عزیز
رو دیده باز کن که چه در کشورت کنند
بازار غارت است تو ای بی خبر نخسب
گویی بزن، که فارغ از این چنبرت کنند
.........
در خایه مالی ای دل غافل حکایتی است
گر یادگیری از همگان برترت کنند

مهدی بازرگان در کتاب سازگاری ایرانی می نویسد
وقتی بنا شد ملتی به طور جدی با دشمن روبرو نشود، مخالفت نکند، بلکه تسلیم اسکندر شود و آداب یونانی را بپذیرد، اعراب که می آیند در زبان عربی کاسه گرم تر از آش شده، صرف و نحو بنویسد، یا کمر خدمت برای خلفای عباسی بسته، دستگاهشان را به جلال و جبروت ساسانی برساند، در مدح سلاطین ترک چون سلطان محمود غزنوی آبدارترین قصاید را بگوید، غلام حلقه به گوش چنگیز و تیمور و خدمتگزار و وزیر فرزندانش گردد، یعنی هر زمانی به رنگی در آمد، دلیلی نداردکه نقش و نام چنین ملتی از صفحه روزگار برداشته شود.
برگرفته از کتاب چرا عقب مانده ایم، علی محمد ایزدی (1382). تهران: نشر علم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر