۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۲, پنجشنبه

از گذشته تا همیشه

چند صباحی است که نمی نویسم، نه از آن باب که دیگر نخواهم بنویسم، بلکه از آن جهت که منتظر بودم تا فرصت مناسب تر شود. اما سکوت را بیش از این جایز نمی بینم، چرا که معتقدم ننوشتن یعنی نادیده گرفتن خودم و آنچه که بدان معتقدم. پس می نویسم، تا باور نکنم که خورشید همیشه پشت ابر می ماند. می نویسم تا فراموش نکنم که گاهی باید تنهایی سفر کرد و راه را تنها با افروختن خون جگر باید روشن ساخت. می نویسم، چرا که نوشتن ضرورتی است انکار ناپذیر، چرا که با نوشتن می دانم آنچه را که نمی دانم، چرا که هر کسی توتمی دارد و توتم من قلم است، چرا که وطن آدمی ایمان اوست نه خاکش، چرا که انسان همیشه منتظر است و انتظار یعنی نه گفتن به آنچه که هست. پس تا ابدالآباد می نویسم، بر صفحه وبلاگم، دفتر خاطراتم یا پای مشق های دانش آموزانم، بر ذهن هر شنونده یا خواننده ای می نویسم، هرجا که بشود چیزی نوشت یا چیزی گفت، حتی بر دیوار اطاق کوچکم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر